ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 1 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی ها و بابای مهربونشون

قرص

لالایی

سلام عزیزم ... این روزا دلم بدجوری برای اومدنت بی طاقت شده . شب ها که همش خوابت رو میبینم و روزا همش بهت فکر می کنم . چند روز پیش با دایی محمد رفته بودیم که براش کاپشن بخریم ، توی تاکسی از آقای راننده یه سی دی آهنگ های قدیمی خریدیم . از همه آهنگ های این سی دی فقط یه دونه رو مدام  گوش میدم ... لالایی ویگن . وقتی به این آهنگ گوش میدم ، شدیداً احساس میکنم که کنارم حضور داری و دلم می خواد برات لالایی بخونم  ... تازه باید بگم که هر وقت دارم توی وبلاگت مطلب مینوسم حتماً باید این آهنگ پلی باشه ... خیلی حس خوبی بهم میده .یه موقع هایی با خودم میگم وقتی اومدی برات این لالایی رو حتماً میذارم ، اگرچه یکمی مضمون غمگینی داره ، اما آرامش بخشه. بر...
29 آبان 1390

اولین سلام........

  سلام عزیز دل مامان و بابا من و بابا محمد بعد از گذشت ٣ سال زندگی پر از عشق تصمیم گرفتیم که برای اومدن فرشته زندگیمون  آماده بشیم و  از همین حالا برای تو عشق کوچولومون یه وبلاگ خوشگل درست کردیم  تا بتونیم از همه چیز و از همین آغاز برای تو نازگلمون بنویسیم ...و می خوایم بدونی که از همین حالا که تصمیم به مامان و بابا شدن گرفتیم ، وجودمون پر از عشق تو ٍ نفسم ...     ...
29 آبان 1390

اولین وقت دکتر برای آمادگی بارداری

سلام قند عسلم ... دیروز زنگ زدم و از منشی دکتر خواجوی وقت گرفتم . برای فردا بهم وقت داد . خود دکتر بهم گفته بود که چند ماه قبل از بارداری بیا تا برات آزمایش بنویسم و خلاصه آماده بشم برای اینکه جوجوی مامان بیاد تو دلش . عززززززززززززززززززززززززززیزم ... وقتی فک میکنم که تو قراره به این زودیا بیای تو دل مامی حسسسابی ذوق میکنم گلم ... هر شب که بابایی میاد خونه ، کلی درباره تو باهاش حرف میزنم ، دیگه همه حرفام یه جوری به تو ربط داره ... شب و روزم تو شدی گل مامان ... به قول شاعر ...... روزا با تو زندگی رو پر از قشنگی میبینم ، شبا به یاد تو همش خوابای رنگی میبینم .... آره دیگه گلم ، تو برای مامان و بابا عزیزی ، حتی همین الان که هنوز تو دل مامان ...
29 آبان 1390
1